۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

ایران ،جانم فدایت






اینجا کشور من است. سرزمین ابا و اجدادی من است . من از تبار کوروشم و از نسل آریایی . وطنم ایران است و زرتشت پیامبرم . هر ذره این خاک برایم آشناست. تخت جمشیدش نمادی از کوروش بزرگ حافظ آن یار آشنای دیروز که غزل هایش آرام بخش جانم هست. باغ ارم با سروهای سر به فلک کشیده اش که دل عشاق را عاشق تر و دروازه قران شهرم که با دیدنش هر بار جان تازه ای می گیرم.
چند روز پیش رفتم تا سیری در شهر داشته باشم . هر وقت میرم حافظیه بهم یک حال عجیبی میده. یک احساس آرامش خاصی دارم. اما اینبار برام غریب تر از همیشه بود. دلم می خواست همه اون مناظر رو ببلعم. دلم می خواست زمان می ایستاد و من برای همیشه اونجا بمونم
وقتی تو این شهر قدم میذارم احساس می کنم هر کاری برای این خاک کنم کم کردم. حاضرم جونم رو برای این خاک بدم. وقتی مردم رو می بینم غم تو دلم میشینه. این مردم تا کی باید کمرشون زیر بار ظلم خم بمونه و دم بر نیارن. ظلم و استبداد تا کی؟
اینجا خاک من است و آن را از چنگال ظلم رها می سازم و نخواهم گذاشت تا استبداد آسمانش را تیره کند . اگر شده با خون خودم رنگ آسمانش را قرمز کنم . وطنم ایران است
با گرگ مدارا نمی کنیم چون در مرام ما نیست . هر آن کس که با گرگ مدارا کرد خوی و خصلت گرگ را می گیرد.

هیچ نظری موجود نیست: