۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

برای شیوای عزیزم که قلب کوچکش به وسعت دریاست


عزیزم دیدم آن روزی که خود را به هر دری می زدی تا برای کسی کاری انجام دهی. یادم هست آن روزی که با بغض از فرزندان امید عباسقلی حرف میزدی. یادم نمیرود که سنگ صبور مادرانی بودی که فرزندانشان در زندان یودند. فراموش نمی کنم آن لحظه ای که من و رضا در آن سوی میله ها جز تو امیدی نداشتیم و تو هر کاری کردی تا فریاد ما خاموش نشود. هنوز صدای فریادت در گوشم است آن لحظه ای که پس از آزادی از پشت گوشی سردادی. شیوای عزیزم شرمسارم که امروز تویی که سنگ صبور همه بودی امروز خود اسیر میله های سرد آهنین زندان است.

اما هیچ کس به درستی نمیداند به کدامین گناه امروز اینچنین در حصار زندان اسیر شدی. انسانیت ،این گناه توست . آری این جرم دختری هست که نتوانست غم کودکان غمدیده را ببیند و بگوید نمی بیند. این گناه دختریست که ناله های مادران چشم انتظار را شنید اما نتوانست بگوید نمی شنود. و این است گناه شیوا.

پس اگر این گناه هست آری من هم شیوا هستم و به جرم شیوا بودن می خواهم دربند باشم.

هیچ نظری موجود نیست: